ریتم آهنگ

سه نگاه به مجموعه داستان « دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم »

سه نگاه به مجموعه داستان « دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم  »

نگاه نخست
ناهید شمس
 
 مجموعه ی  ” دوکلمه مثل آدم حرف بزنیم ” شامل   داستانهایی ست در مورد موضوعاتی کاملا عادی و به دور از ممیزی .ممیزی در واقع نوعی دستکاری زبان است و دستکاری زبان می تواند منجربه دستکاری ذهن شود که همین می تواند واژه هایی را از ادبیات حذف  یا معنای آنها را جابجا کند که در نهایت به قول باتای می تواند منجربه گناهکار شدن ادبیات شود.
   اما نویسنده در این مجموعه ، معمولی ترین و پیش پا افتاده ترین مسائل  را به داستانهایی چالش برانگیز، خواندنی، پارودیک و شناور در طنز تبدیل می کند.  مثلا در داستان “دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم ”  نویسنده تبریکات تولدی که توسط همراه اول و بانک برای راوی فرستاده می شود رابه چالشی اجتماعی  فلسفی تبدیل می کند. تنهایی عمیقی که راوی در روز تولدش به واسطه ی این پیامکها و مکالمه ها حس می کند  تلنبار خشمی را در او سبب می شود.خشمی ناشی از تنهایی که گویا بر روح و روان راوی چنبره زده . مجازی که بر تنهایی او محیط شده .تنها کسی که به ظاهر با او همراه است و تولدش رابه طور مجازی تبریک نمی گوید همسرش است. او راوی را به رستوران دعوت می کند و شب هم  به یک ضیافت شبانه! گفتمانی در کار نیست گویا .
“سر میز شام گفت :خوب عزیزم تولدت مبارک .اینهم کادوی تو.” و با دست به روی میز اشاره کرد. باز گفت :”یک کادوی دیگر هم داری که آن را در خانه به تو خواهم داد.
تا آخر شب چند تا پیامک آمد و چند تبریک هم به تبریک های صفحه ی فیس بوکم اضافه شد…”
گویا راوی از میان موج پیامکهای مجازی به دنبال دو کلمه  حرف است. کلمه ای  که گویا لابلای تعفن روزمره‌گی  گیر کرده و تلاشش برای رهایی ،هر دفعه با شکست مواجه می شود.
 داستانهای بیگدلی در بطن خود تنهایی پوچی و عبث بودنی تلخ را رقم می زند و در اتفاقهای کوچک است که این پوچی بیشتر خودش را نشان می دهد.برشهایی ساده و معمولی از زندگی که هرکدام می تواند کتاب تازه ای را به روی مخاطب بگشاید .
دراکثر داستانهای مجموعه با داستانهایی روبروییم که به قول بنیامین مخاطب دلش می خواهد بین سطرها بخوابد ،در آن فضای سفید. اما در ”  داغ  ” این فضای سفید کمتر به چشم می خورد .داغی که از اول بر گردن راوی  تعبیه می شود، تا جایی اورا رسوا کند و مخاطب را مجاب .در  این داستان  نویسنده خودش را ملزم می کند که همه گوشه های تاریک و خاکستری را روشن کند و تعلیق گس و شناوری سایر داستانهای مجموعه را ندارد.
    این به نظرم فیمنیستی ترین داستان مجموعه است.زنی که بعد از مرگ‌همسر هنوز شبح تسلط، اورا محاصره کرده . او از همه سو در محاصره ی این سلطه است. درخانه با عکس همسر مرده ش و دخترش که یکسر گوشیش در دست اوست . در بیرون از خانه توسط کسی که نمی شناسد در حال کنترل و رصد شدن است.در زندگی عاشقانه هم توسط معشوقش و پدر همسر و خواهر همسرش.
“چون یه پدر شوهرم هم دارم که چهار چشمی می پادم.
احسان چیزی نگفت .انسی گفت :هرچی که اون بخواد باید بشه .کمی مکث کرد.گفت :درست مثل تو.
احسان گفت :چی می گی ؟
انسی گفت :صد بار ازم پرسیدی داری سیگار می کشی داری سیگار می کشی.
احسان گفت :همینطور پرسیدم.
انسی آرام و شمرده گفت :وقتی پیش هم هستیم دوتا دوتا سیگار روشن‌می کنی چون دوست داری لابه لای دود از سروکول هم بالا بریم.اما وقتی خ دت نیستی هی می گی باز داری سیگار می کشی.”
گویا داغ همسر نیست که اورا سوزانده که داغ سلطه است که آزارش می دهد. جالب اینجاست که نویسنده در این داستان تا حد زیادی در درک زن و روحیاتش موفق بوده و ازپس بیان مسئله ی زن برآمده . گویا او توانسته به قول ساموئل تیلور همچون یک ذهن بزرگ عمل کرده و دو جنسی یعنی زنانه مردانه بیندیشد.
در داستان  “سفته باز”   نویسنده با تردستی رابطه اروتیک را با عملیات بورس همسان می کند.گویا هردو عمل کارکردو خاستگاهی مشترک و الاکلنگی دارند و برای راوی هم این دوعمل خاستگاهشان همسان است و او را به یک نسبت تحت تاثیر قرار می دهند. زن ومردی که عقیمند و گویا نمی خواهند این ابتر بودن را باور کنند .ابتربودنی که گویا دامنش را توی همه ی زندگی این دو نفر و همه زوجها و حتا جامعه انداخته است .اگرچه ان را باور نداشته و بر ان اگاه نباشند.
در داستان “سلام تهمینه خانم ، منم شیرین “
داستان زنی است که به قول پل ریکور هنوز به یکی از مهمترین رنجهای بشری، یعنی از دست دادن میل زندگی دچار نشده است.  او اگرچه زندگی یکنواختی دارد ،اما این یکنواختی را به موتیفی برای خودش بدل می کند که  سبب می شود تنهایی و به قول نیچه، امر تراژیک حقیقت وجود را تاب بیاورد.
امیررضا بیگدلی را باید خواند. او نویسنده ی توانمندی ست با هوشی سرشار ،برای بدل کردن بدیهی ترین اتفاقات به داستانهایی درخشان و خواندنی .
 

 

نگاه دوم
سولماز نصری 
خوانشی بر مجموعه داستان « دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم » اثر امیر رضا بیگدلی
 
 

دو کلمه حرف حسااب. آنچه مبرهناست بی تردید مواجهه تردید آمیز ما با حقیقت یا حقیقت هایی است که زیر پوستی زیست اند مواجهه ای اعم از شنیدن، دیدن، گفتن و…
 مواجهه ای که ما را بر آن می دارد ،که زباندار شویم به گفتن یا در شنل سکوت فرو برویم. در این میان راه دیگری نیز هست و آن، گریختی به نام متن است متنی که فارغ از چهارخانه های لفاظی به قول نیما؛ مفید به حال جمعیت است و نه برای خودنمایی.
کتاب “دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم” اثر امیر رضا بیگدلی نشر نوگام، اردیبهشت ۱۳۹۹؛ مجموعه داستانی است مشتمل بر داستان های؛ سفته باز/داغ/دوکلمه مثل آدم حرف بزنیم/جلسه برای چیزی که…ببخشید کاری که خوابیده/این وقت شب و این همه سر و صدا/ ورود سگ به پارک ممنوع/سلام تهمینه خانم، منم، شیرین؛
داستان هایی بریده بریده از جامعه ای سر درگم و افرادی خودسانسور که از افشای حقیقت خود طفره می روند آدم هایی که زندگی می کنند  تا صرفا زندگی کرده باشند گو اینکه ملزم به نوعی از فرمانپذیری اند.
درونمایه ای که ریخت اش از نام گذاری داستان ها نیز می ریزد و مولف غیر مستقیم تمایل خود را لا به لای کارها به برگو شدن به عبارتی ساخته شدن گفتمانی قابل قبول به گوش مخاطب می رساند گفتمانی که بنیاد آن از فقدان آدمی حرف می زند که از شناسایی آنچه می خواهد عاجز، است.
شخصیت های امیررضا بیگدلی شخصیت هایی هستند که با اهدافی سفارشی سر و کار دارند غایتی ندارند و هر آن ممکن است در گودالی تاریک فرو بریزند و فرو خورده تر از پیش در چند راهه ای، پشت چراغ قرمز گیر کنند. اگر هم از چراغ قرمز رها شدند به مخمصه ای از یکنواختی، بلغزند؛
“از دور به چراغ قرمز سر چهارراه اشاره می کنم. شماره های قرمز یکی یکی کم می شود. سرعت ماشین را کم می کنم و همینطور آرام آرام و شماره به شماره پیش می روم تا نیازی به ایستادن نباشد. این کار همیشگی ام است…” صفحه نوزده
 در مجموعه داستان “دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم”  اگر چه با  داستان های کوتاه مستقلی،  سر و کار داریم ولی آدم ها ادامه زندگی هم هستند با شناسنامه های متفاوت! انگار با اجتماعی سر و کار داریم که خیل بزرگی از هم گناهی اند و بازیگرهای یک ابر بازیگرخانه که با تیپ های از پیش تعیین شده در بازه های  متفاوت با گریم هایی که موید مچاله شدن آدم ها هستند؛
بسان شباهتی که بین شخصیت مرد “سفته باز” با شخصیت مرد “دو کلمه  مثل آدم حرف بزنیم” می یابیم.
در مجالی که هست از مجموعه  داستان پیش رو؛ داستان “دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم” که نام کتاب را نیز یدک می کشد برای درنگی بیشتر بر می گزینم؛
شاید نوشتن نمونه بارز از تعامل انسان با محاکات خود است نمونه ای از دست ورزی یا دست بردن در جهانی است که تحت شمول آن هستیم
 وقتی با گزاره ی؛ “دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم” برخورد می کنیم در واقع با دو مجهول اصلی رو در رو می شویم؛  دو کلمه؟ مثل آدم؟
گرچه گزاره ی نخ نمای “مثل آدم حرف بزن” زبانزد است ولی کاربرد آن به عنوان نام یک داستان محلی از درنگ دارد و موجبات فراخوان به مخاطب است برای همراهی با اثر.
وقتی به وام واژه آدم می رسیم با وجودی مواجه می شویم که یکی از پرمناقشه ترین هاست آنقدر که به راستی در می مانم از کدام کلمه برای بازگو کردنش استفاده کنم؛با کشیده شدن واژه آدم یا انسان به گود؛ پای بسیاری از واژه ها بی که بخواهیم وارد دایره می شود؛
سارتر، اگریستانسیال، هایدگر، ماهیت، وجود و …
ولی من از تمام این واژه ها و دیگر واژه ها که در سه نقطه، جنجال دارند فاکتور می گیرم؛ و آن اصل تقدم وجود بر ماهیت است اپوخه ای که ناگزیر از خوانش آن هستیم در ازای آدمی؛
کسی که قرار است پا از شی ء شدگی فراتر نهد. در ” دوکلمه مثل آدم حرف بزنیم” آدمی که سوژه گشته آدمی است که قرار بر اختیار دارد “آدم” نشانه است نشانه ای که در طول متن تبدیل به یک ضد نشانه می شود و ما می بینیم که نه تنها پا از شی ء شدگی فراتر نمی نهد بلکه در مغاکی از تحریف خود فرو می غلطد از دسترسی به خود باز می ماند و تبدیل به موجودی صرفا بیولوژیک می شود به طوری خواننده را از ادامه دلسرد می کند و درست در همان نقطه دلسردی و افول، کار به خط پایان خود می رسد پایانی که به طور حلقوی دهان باز کرده.
“چراغ دیواری روشن بود و اتاق خواب با نور کمرنگی روشن بود. سمانه ملافه پیچ نشسته بود روی تخت و به من نگاه می کرد. باید آن کادوی دیگرش را قبل از خواب  می گرفتم. این را یادآوری کردم. گفت:«چیزی شده؟»
گفتم:«نه»
دو باره گفت:«سر چه کسی داد می زدی؟»
دراز کشیدم و دستم را سایه بان کردم. گفتم: «زنگ زدم آتل.» خواستم چراغ را
خاموش کند.
انگار چیزی یادش افتاد. گفت: «آها. از آتل زنگ زدند و تولدت را تبریک گفتند. مثل اینکه همراهت در دسترس نبوده. سه گیگ هم کادو دادند.»
گفتم: «چه م ی گویی؟»
گفت: «دختری بود که با ناز هم حرف می زد.»
گفتم: «چرا نگفتی؟»
گفت: «الان که گفتم.»
چیزی نگفتم. از او خواستم چراغ دیواری را خاموش کند. هر شب او چراغ را  خاموش می کرد.
گفت: «دختر گفت یک نرمافزار هم هست که مجانی ست. همان جا توی سایتشان است. به درد مکالمه با خارج از کشور می خورد.»
همان طور که درازکشیده بودم نگاهش می کردم. نور کمرنگی افتاده بود روی  صورتش. می شد دید که خوشحال و خندان است. دو باره خواستم چراغ را خاموش کند.
گفت: «فردا نصبش کن. می خواهم به فک و فامیل خارج زنگ بزنم.»
باز چیزی نگفتم.
گفت: «تلفنت مجانی می شود.»
پوزخند زدم.
گفت: «می دانی چند وقت است که با هیچکدامشان حرف نزده ایم؟»
به چراغ بالای سرش اشاره کردم.
گفت: «چی شده؟ دارم با تو حرف می زنم. چرا مثل آدم حرف نمی زنی ؟ گوش  کن. فردا نرم افزار را نصب کن. می خواهم دو کلمه مثل آدم با این و آن حرف بزنم. همه اش شده فیس بوک یا پیامک. نصبش کن دو کلمه هم مثل آدم حرف بزنیم. خب؟»
به او خیره شدم و برایش چشمک زدم. با لبخندی که روی لب داشتم از او  خواستم چراغ دیواری را خاموش کند.”
در همین صحنه پایانی از داستان مورد نظر، که پایان یک روز تولد رخوت انگیز است به روشنی، دلزدگی ها و روزمرگی ها را می چشیم روایت انسان ایرانی که با لبخندی ساختگی بر لب، خواستار خاموشی چراغ است تا در محاق، جزیی از آکسسوار اتاقی شودچشیم.حاوی فروریزش است.
امیررضا بیگدلی در این داستان همانند داستان سفته باز از زوایه اول شخص با به کاربردن جمله هایی کوتاه تلاش کرده ریتم کار را سرعت ببخشد و تمپو را بالا ببرد و در این مسیر تا حدودی اقبال دارد گرچه در ادامه داستان های دیگر با موضوعاتی مواجه می شویم که همگی یک آبشخور دارند و این دست یافتگی به کنه مجموعه سبب می شود کم کم تکرار زمانمند الگو در داستان که جمله ها هستند به سرعت اجرای ریتم کمکی نکنند
 
 
نگاه سوم
فروزان مقصودی
مروری بر مجموعه داستان اثر امیررضا بیگدلی
 

 

« جزیره تنهایی »؛ تنهایی یکی از ویژگی های بارز زندگی شهرنشینی است. انسان به حکم موجود اجتماعی بودن و زیست گذشته اش بشکل گروه های انسانی، هنگام ورود به زندگی مدرن نیازهایش تغییر یافت. به دنبال تلاش برای گرفتن شغل و موقعیت برای رفع نیازهای مادی برتری یافتن، انسان شهرنشین را به سوی توداری سو داد و به زندگی جمعی معنای دیگری بخشید. شاید یکی از دلایل انزواطلبی و تنهایی انسان در اجتماعات بزرگ همین باشد. هدف از این مقدمه، اشاره به تغییرات داستان نویسی در دهه اخیر است.
در داستان نویسی نو، نویسنده به جای پرداختن به مسائل فرهنگی و اجتماعی، ترجیح داد به چیزی بپردازد که تجربه زیسته اوست و به جای پرداختن به توصیفات و وقایع، برای درک و تخیل مخاطب پرانتزی باز کرد. برای همین با نگاهی تازه به زندگی، نتیجه گیری را به مخاطب واگذار کند.
عینیت گرایی، انزوا، احتیاط در رفتارهای اجتماعی و جستجوی هویت انسان از نکاتی است که در اینگونه داستان ها خودنمایی می کند. مجموعه” دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم” از این قاعده مستثنی نیست.
این مجموعه مشتمل بر هفت داستان است که معمولا به روزمرگی طبقه متوسط جامعه پرداخته است. طبقه متوسط جامعه که اکثر قشر کارمند را در برمی گرفت تحت تاثیر فشارهای مالی زندگی بدون لذت و هیجانی را سپری می کردند . نویسنده با پرداختن به زندگی های اندوهناک و حس فقدانی که در این قشر  از مردم دیده می شود آن را برای مخاطب ملموس می کند.‌ بر خلاف روایاتی که حادثه و پیچیدگی طرحشان خودنمایی می کند، داستان های مجموعه” دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم” با پرداختن و جزئی نگری در مسائل ساده روزمره، مخاطب را به تفکر و درک حس در لایه های زیرین خود تشویق می کند. مسائلی که گفته نمی شوند اما در لابلای خطوط داستان به زبان می آیند. شخصیت ها آنقدر در تنهایی خود منزوی شده اند که مشکل آنها خودشان یا همسرشان است و دوری آنها از هم کاملا محسوس است اگر چه به زبان نمی آیند.
زبان در مجموعه” دو کلمه مثل ادم حرف بزنیم” ساده و روان است به همین دلیل قرابت خاصی در مخاطب ایجاد می کند. دیالوگهای عادی از آدمهای ساده، زندگی های معمولی و گاه کسالت بار که گاهی این کسالت به خطوط متن سرایت کرده است و بدون اینکه اتفاق خاصی رخ دهد مخاطب را همراه می کند و به این فکر وامی دارد که بخشی از زندگی خود را می خواند.
داستانها نه اجتماعی هستند نه سیاسی و نه به رویداد خاصی می پردازند بلکه در فضایی بسته رخ می دهند و اگر هم با جامعه ربط پیدا کنند بسیار کمرنگ است. نویسنده در این مجموعه بیشتر به تنهایی افراد و مشکلات زناشویی قشر متوسط پرداخته است، خانه های استیجاری، همسایه های معمولی و مشکلات خانه های آپارتمانی. نه جای خاصی مد نظر است و نه موقعیتی بلکه این داستان ها روایت کسانی هستند با مشخصه آدم بودن، نه جغرافیای آنها مهم است و نه اتفاق بلکه رویداد بهانه ای می شود برای ابراز مسائلی که پشت کلمات ساده  داستان پنهان هستند و همین باعث کشش آن می شود.
تعلیقی که در داستان ها مخاطب را برای آنچه قرار است اتفاق بیفتد کنجکاو می کند و گاه راه بر تخیلات مخاطب می بندد و عقیم می ماند مثل داستان “سفته باز” و گاه روایت در یک چرخش به جای قبلش باز می گردد” سلام تهمینه خانم… منم شیرین”. انگار قرار است این زندگی ها با همه کسالت آوریشان ادامه داشته باشند و روایات همانطور که زنان در آن ها نقشی برجسته دارند و  مردانی منفعل را همراهی می کنند،  زندگی منزوی انسان مدرن را  به نمایش بگذارند و برای او جزیره ای از تنهایی بسازند.

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”